امروز باشگاه رفتن رو شروع کردم:)
صرفا جهت سرحال شدن و دیدن دو تا دونه ادم که از کسلی زندگی سال کنکور کم کنه.البته فیت شدن هم بی تاثیر نیست توی انگیزه م
خودم خجالت میکشم از گفتنش ولی هنوز بصورت جدی شروع نکردم
نه اینکه نخونده باشما،نه.فقط بصورت مداوم و زیاد نخوندم. و خب شاید اینجا بتونه کمک کنه به اینکه استمرار و حجم زیاد و تبدیل به یه عادت کنم برای خودم
و واقعا لازمه.
یادمه چند ماه پیش به یکی گفتم که چقدر ارومم و چقدر خدارو شاکرم بابت این ارامش.حتی برای چند شب متوالی با لبخند روی صورتم بعد از گفتن اینکه خدایا شکرت که همه چیز انقد خوبه خوابم برد و چقدر حس خوبی بود:)
برای منی که استرس وحشتناکیو پارسال تجربه کردم
و زیر یه عالمه حس بد مدفون شده بودم خیلی جذاب بود اون حس
اما الان؟دیگه با اون فرد در ارتباط نیستم.نبودش ناراحتم کرد و به شدت سر در گم شدم.اما الان خودمو جمع و جور کردم.چون من دختر قویییییم^-^
خلاصه که این چیزا باید نسیب دفترم میشد اما اینجا شد که بشه.نمیدونم.شایدم چند وقت دیگه از نوشتن توی اینجا صرف نظر کنم و برم سراغ همون دفترم
شاید یکی از جاهایی که صد در صد خودِ واقعیم هستم اینجا باشه:|
خب.خدافظ


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها